تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید