چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم