سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم