بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم