روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است