گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟