صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟