بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟