ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟