غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی