باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟