از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید