با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...