ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است