حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند