ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم