حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم