آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است