عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را