در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است