بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد