آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام