ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد