غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش