میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد