خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید