جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی