قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده