ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود