ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است