ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است