آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...