مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را