تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را