مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...