شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده