مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست