وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز