تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است