مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود