ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت