ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست