دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها