ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت