عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد