ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد