وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند