سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را