عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد