بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها